تقریبا هر کاری که ما انجام می دهیم دارای فلسفه خاصی است و هوش مصنوعی نیز از
این قاعده مستثنا نیست. هوش مصنوعی در سال 1956 به عنوان یک زمینه تحقیقاتی
شروع به فعالیت کرد و هدف آن ساخت ماشین هایی با قابلیت تفکر بود می توان گفت
که این تحقیقات دارای این اهداف بود: ساخت ماشین هایی که مانند انسان تفکر کنند یا
تفکر عقلانی داشته باشند، وماشین هایی که رفتار انسانی داشته باشند و یا رفتار عقلانی
داشته باشند. پس از سالها خوش بینی به دستیابی به این وظایف ، مشکلاتی درمورد نحوه
نمایش اطلاعاتی که می تواند در برنامه های کاربردی مفید باشد بوجود آمد.این مشکلات
شامل عدم دانش پیش زمینه ، عدم تعامل محاسبات ومحدودیت در ساختارهای نمایندگی دانش
بودند. اما این تنها مشکلات به وجود آمنده نبود و فلسفه هوش مصنوعی نیز توسط متخصصان
زیر سوال رفت .از زمان افلاطون فلاسفه هوش و هوشمندی را مورد بحث قرار داده بودند
و این باعث شد که پای فلسفه به این زمینه نیز باز بشود.با استفاده از مسائل ریاضی و یک
سری از راهکار های علمی دیگر محققان تلاش کردند تا با استدلال فلسفی برای شعور بشری
ماهیت محدود هوش مصنوعی برای این امر را نشان دهند.
درفیوس در اهداف م روشهای هوش مصنوعی دیدگاه روشنگرایانه ای در مورد هوش دید.
این امر در طول تاریخ مورد حمایت بسیاری از فیلسوفان عقل گرایانه بوده است ، اما دریفوس
بیشتر به فلسفه ضد عقل گرایی قرن بیستم ، همانطور که در آثار هایدگر ، مرلو-پونتی و
ویتگنشتاین دیده می شود، علاقه مند بود. به گفته دریفوس ، بنیادی ترین روش شناخت ،
شهودی است نه منطقی. یک فرد فقط هنگامی که در حال یاد گرفتن است ملزم به ایجاد رابطه
بین قوانین است که همان روش شناخت منطقی است. بعد از آن هوش به منزله یک روش شناخت
شهودی و حسی عمل می کند.رویکرد منطقی هوش مصنوعی در مبانی آنچه که هوش مصنوعی
نمادین نامیده می شود ، کاملا مشخص است. فرایندهای هوشمند به عنوان نوعی پردازش اطلاعات
وجود دارند و بازنمایی این اطلاعات به صورت نمادین است. بنابراین اطلاعات کم و بیش به
دستکاری نماد کاهش می یابد. دریفوس این را به عنوان ترکیبی از سه مورد تحلیل کرد:
<< فرض روانشناختی ، که بیان می کند که هوش انسانی دستکاری نماد مبتنی بر قانون است >>
<< فرض معرفت شناختی ، با بیان اینکه همه دانش قابل رسم هستند >>
<< فرض هستی شناختی ، که بیان می کند واقعیت دارای یک ساختار رسم پذیر است >>
دریفوس نه تنها از این فرضیات انتقاد كرد ، بلكه مفاهیمی را نیز ارائه كرد كه به نظر وی برای
هوشمندی لازم است. به گفته دریفوس ، هوش مجسم و مستقر است. البته در نظر گرفتن تجسم دشوار
است، زیرا معلوم نیست که آیا این بدان معناست که هوش به بدن نیاز دارد یا اینکه هوش فقط با کمک
بدن می تواند توسعه یابد. اما حداقل برای دریفوس مشخص است که، هوش به شرایطی بستگی دارد
که یک عامل هوشمند در آن پیدا شود ، که در آن عناصر در رابطه معنادار با متن خود قرار بگیرند.
نظر Dreyfus کارکرد ماشین های دستکاری نماد را در خارج از یک حوزه رسمی کاملاً تعریف شده
غیرممکن می کند.
اراده آزاد مفهومی عجیب است. در فلسفه می توان ذهن انسان را از هر طریق مورد بحث قرار داد ،
اما وقتی فرد به این سؤال بپردازد که آیا ما در تصمیمات خود آزاد هستیم ، بحث خطرناک می شود.
ما از نظر اراده ، تصمیمات و اعمال آنقدر با تفکر آشنا هستیم که بیشتر اوقات حتی نمی خواهیم این
احتمال را در نظر بگیریم که در انتخاب های خود آزاد نیستیم. اما چیزهای بیشتری وجود دارد چه
می شود اگر من در چنین بحثی بیان کنم که اراده آزاد انسان وجود ندارد؟ اگر صحیح نباشد ، من
اشتباه می کنم و اگر صحیح باشد ، کل اظهارات بی معنی است زیرا من نمی توانستم کاری جز گفتن
این کار بکنم. انکار اراده آزاد یک تضاد عملی است. هیچ کس نمی تواند اراده آزاد انسان را انکار
کند بدون اینکه این انکار را بی معنی کند. هنوز مسئله اراده آزاد امری مهم به نظر می رسد ، زیرا
تئوری های علمی ممکن است نشان دهند که هر آنچه اتفاق می افتد ، طبق قوانین طبیعت اتفاق می افتد.
بنابراین ، یا اگر بخواهیم خودمان را از دستگاه های ارگانیسم قطعی نگیریم ، باید به انسان ویژگی های
ویژه ای اختصاص دهیم ، یا اینکه قوانین طبیعت را قطعی بدانیم. گزینه اول با بسیاری از تئوری های
فلسفی در ارتباط است ، اما بیشتر از همه با آنچه که دکارت اظهار داشت ، جهان را به دو ماده (روح و
ماده) تقسیم می کند که در انسان ها به هم پیوند دارند. گزینه دوم برای چشم اندازهای جامع تر باز می شود
، که از تحولات اخیر در فیزیک (نسبیت ، مکانیک کوانتومی) استفاده می کنند تا نشان دهند که اراده آزاد
ما ممکن است در غیرقابل پیش بینی پویایی طبیعت قرار بگیرد. دیدگاه دوتایی دکارت و دیگران امکان
اراده آزاد برای چیزهای دیگر غیر از انسان را انکار می کند. بنابراین بحث در مورد اراده آزاد و
فلسفه ماشینهای هوشمند و هوش مصنوعی کاملاً جالب نیست. از طرف دیگر ، دیدگاههای كل نگر نسبت
به چنین بحثی مناسب تر است ، اما نتیجه گیری دیگری غیر از پیش فرض های جسمی كه برای واگذاری
خاصیت اراده آزاد ، چه به انسان و چه برای رایانه ها ضروری است ، دشوار است. این ممکن است در
یک بحث فلسفی محض مرتبط باشد ، اما ارتباط چندانی با علم کامپیوتر ندارد.
اکنون ما در مرحله ای هستیم که ماشین های هوشمند را هم در جامعه و هم در مقالات معرفی می کنیم.
در طول انقلابهای صنعتی ، ما ماشین آلات زیادی را ساختیم که با هدف انجام وظایف جایگزین نیروی
انسانی بود. اکنون ما در حال معرفی ماشین آلات هستیم که قرار است کارهای هوشمندانه ، به ویژه
تصمیم گیری را انجام دهد. این بدان معناست که ما در این مرحله قرار داریم که بیشتر و بیشتر از خودمان
را به ماشین نزدیک کنیم و محدودیتی برای آنچه می توانیم در این امر انجام دهیم وجود دارد. از آنجا که این
ماشین ها با ما مقابله می کنند ، ما نمی توانیم بدون فکر کردن در مورد آنها به روشی انسانی تر ، حوزه
کارهایی که انجام می دهند را گسترش دهیم.
البته بسیاری از رویکرد های دیگر هست که باید برای دانستن فلسفه هوش مصنوعی باید به آنها آگاه بود
اما همیشه این چالش وجود داشته تا امیال انسانی را توسط ماشین ها باز سازی کنیم .